۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

مرخصی مغزی



روز بی هدفی بود امروز. همه کار کردم و هیچ کار. دنبال همه چیز گشتم و هیچ چیز. کلی چیز یافتم و هیچ چیز. امروز کاملا گیج بودم. اول از همه کامپیوتر رو روشن کردم، mail ها طبق روال عادی هر روز چک شد. بدون هیجان و لذتی تک تکشون رو خوندم و دیدم، مثل یک وظیفه. بعد رفتم سراغ Facebook. تولدهایی که بود رو تبریک گفتم، خبرهایی که تازه منتشر شده بود رو خوندم و کمی هم صفحه ها و عکسهای دوستانم رو نگاه کردم. اما هیچ حسی رو در من زنده نکردند. کاملا بی تفاوت دیدم و خوندم. کم کم نوبت وبلاگهایی شد که هر روز می خونم. تک تکشون رو چک کردم. هر کدوم که پست تازه ای داشتند رو خوندم. بدون هیچ هیجان و یا حتی دقتی. فقط خوندم، دقیقا مثل یک وظیفه. انگار که شغل من خوندن این چند تا وبلاگه. شغلی که از انجامش راضی نیستم. حالا نوبت سایتهای خبری فیلتر شده و نشده رسید. خوندم. خبرهایی که شاید اصلا به من ربطی نداشتند. خوندم، دقیقا مثل یک وظیفه. رفتم سراغ مقالاتی که مربوط به کارم هستند. با بی میلی تمام شروع کردم به خوندنشون. می خوندم و جلو می رفتم. تک تک کلمات رو می فهمیدم اما کل مطلب رو نه. مغزم توانایی چیدن کلمات رو کنار هم نداشت. انگار حافظه من تنها توانایی به خاطر سپردن یک کلمه رو داشت. اما کم نیاوردم. تا ته مقاله رو خوندم و رفتم سراغ مقاله بعدی... تلویزیون رو روشن کردم. چند تا سریال رو دیدم، الان نمی تونم داستان هر کدوم رو براتون تعریف کنم، چند تا صحنه مبهم از هر کدوم یادمه، اما کل قضیه یادم نیست. باز همون جریان ناتوانی حافظه است. امروز انگار حافظه ام رفته بود مرخصی. کلیات کارهایی که کردم رو یادمه اما نمی تونم جزئیاتش رو براتون بگم. امروز هم روزی بود برای خودش، روز مرخصی مغز.



هیچ نظری موجود نیست: