۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

رزومه خوب



یه جورای عجیب غریبی ف.ی.ل.ت.ر شدم. می تونم بیام و وبلاگم رو بخونم اما نمی تونم هیچ پست جدیدی بنویسم. الان هم با کمک هزار تا ف.ی.ل.ت.ر شکن وارد شدم و مطمئن نیستم که بتونم این پست رو پابلیش کنم. چند روز پیش اومدم اینجا و دیدم اون بالا یه بسم الله الرحمن الرحیم خوشگل نوشته شده. اول گفتم چه جالب! اما یک آن فکر کردم دیدم این عبارت دقیقا به جای باری که می شد sign in کرد، گذاشته شده. پیش خودم گفتم حتما سایت خواسته نو آوری کرده باشه. از راه دیگه ای خواستم sign in کنم اما دیدم به به اون صفحه خوشگل جدیدی که برای سایتهای ف.ی.ل.ت.ر شده است میاد و من نمی تونم وارد شم. کلی تلاش کردم اما نشد. الان هم خدا می دونه که این پست می مونه تو وبلاگ یا نه. میشه این ف.ی.ل.ت.ر شدگی رو یه جورایی تو رزومه به عنوان افتخار ثبت کرد. می شه "قصه های از نظر سیاسی بی ضرر"* گفت اما ف.ی.ل.ت.ر شد.

* این عبارت اسم یه کتابه که تازگیها خریدمش


پ.ن : مثل اینکه رفع ف.ی.ل.ت.ر شدیم.


۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

سکوت...



با این دوست آمریکاییم بیشتر راجع به قوانین مختلف و باید ها و نباید های کشورهامون بحث می کنیم. یکی از سرگرمیهای این دوستم دوچرخه سواریه. ازم پرسید که شما هم دوچرخه سواری می کنید؟ من بی درنگ گفتم که قانون به ما زنها اجازه نمیده که تو خیابون و جای عمومی دوچرخه سوار شیم. راستش حتی یک آن فکر نکردم که با این حرفم چه غوغایی تو دل اون آدم کیلومترها اون ور تر درست کنم. وقتی این حرف رو زدم، مدتها هیچ صدایی از اونور شنیده نشد، فکر کردم که اینترنتش مشکل پیدا کرده. اما بعد 10 دقیقه بهم گفت: Really باز هم با خونسردیه تمام گفتم که آره خوب نمی شه دیگه. ازم پرسید چرا؟ راستش خودم هم درست نمی دونستم چرا؟ گفتم والا خوب وقتی زنی دوچرخه سواری می کنه احتمال داره اگه آقایون نگاهشون کنند به گناه بیافتند و از این حرفها... این دوست بیچاره من باز ده دقیقه دیگه ساکت شد و فقط همین جمله رو گفت: When they don't let you ride a bike that is same to they don't let you walk و من روزهاست که دارم به جمله اش فکر می کنم.


۱۳۸۹ فروردین ۲۲, یکشنبه

دوست جدید من



تو تعطیلات عید با یک خارجی آشنا شدم. آشنایی ما برمی گرده به سوالی که اولین بار ازم پرسید و اون این بود : What's going on in Iran بهش گفتم که همه چیز خوبه و الان ما تو تعطیلاتیم . در جواب بهم گفت که منظورش Election و این جور حرفهاست. من هم بهش گفتم راجع به این چیزها نمی تونم باهات حرف بزنم اما هرچیز دیگه بخوای راجع به ایران می تونم بهت بگم. اون هم استقبال کرد و خلاصه ما شروع کردیم با هم حرف زدن راجع به خیلی چیزها مثل علایق ایرانیها و خارجیها، فرهنگ هاشون، تفریحاتشون و... هرچی که می گذره می فهمم که آدمها هر جای این کره خاکی که زندگی کنند ذاتشون یکیه. یه جور رفتارها آزارشون می ده، یه چیزهای مشخصی خوشحالشون می کنه و انتظارات و آرزوهاشون مثل همه. همه آدم ها عین همند، بعضیها آزادتر و بعضیها در بند و اسیر تر، بعضی ها خوشحال تر و بعضیها غمگین تر... همه از صداقت لذت می برند و از دروغ فراریند. خدا همه آدم ها رو مثل هم آفریده این ماییم که از هم دوریم و خودمون رو متفاوت از دیگران می بینیم.

۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

نقطه عطف



یه سال دیگه هم شروع شد، شاید امسال یه جورایی نقطه عطف عمرم باشه. امسال من سی ساله خواهم شد. کاش بتونم تغییر کنم، کاش بتونم جاری باشم، کاش بتونم اون چیزی باشم که همیشه دلم می خواد. چرا می گم کاش... من می تونم اون چیزی که می خوام بشم. همه سعیم رو خواهم کرد. می خوام یه نقطه عطف خوشگل بسازم واسه عمرم. می تونم، حتما می تونم...