۱۳۸۸ خرداد ۲۵, دوشنبه

امروز...



امروز به ایرانی بودن خودم افتخار کردم. از اینکه این همه هموطن با فرهنگ و فرهیخته دارم به خودم بالیدم و از اینکه اینقدر مردم کشورم متحد و یار هم هستند احساس غرور کردم. امروز من هم یک قطره از دریای خروشان مردمی بودم که برای یک هدف در سکوت کامل با هم همراه شده بودند. من هم دستهام رو به نشانه اعتراض بالا برده بودم و شانه به شانه هموطنانم با لبهایی بسته و چشمانی باز مسیر انقلاب تا آزادی رو طی کردم. بودند افرادی که در طول مسیر سعی می کردند سکوت مردم رو بشکونند اما حتی نتونستند یک آن این اتحاد و همبستگی رو خدشه دار کنند. من امروز هموطنانی رو دیدم که می شد بهشون تکیه کرد، می شد کنارشون با آرامش زندگی کرد، می شد برادر و خواهر نامیدشون. نه برادر و خواهر نامی، که برادر و خواهر واقعی. کسانی که وقتی کنارشون راه می رفتم بهشون افتخار می کردم.
امروز ایرانی رو دیدم که عاشقانه تک تک مردمش رو دوست دارم و از اینکه کنارشون زندگی می کنم راضیم. دیگه بداخلاقیهای روزانه راننده های تاکسی و مردم کوچه بازار ناراحتم نمی کنه. امروز فهمیدم که اگه لازم باشه این مردم پشت به پشت هم ایستاده اند و حامی همند. امروز فهمیدم که این مردم مهربون ترین مردم دنیان. دوستتون دارم. چه کاری از پیش ببریم چه نه، بهتون افتخار می کنم.




۱۳۸۸ خرداد ۲۴, یکشنبه

زمستان است...



چه روزهایی داره می گذره، وقتی توی خیابون راه میرم و به قیافه مردم نگاه می کنم، همه یه غم گنده توی نگاهشون هست. همه سراشون پایینه و از ته دل آه می کشن. همه بهت زده اند. چه حالی هستیم هممون. هیچ کس باورش نمیشه. هیچ کس چیزهایی رو که به چشم می بینه و به گوش می شنوه باور نمی کنه. اما همه اینها اتفاق افتاده، درست جلوی چشممون.

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
...
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
...
چه می گویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد؟
فریبت می دهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دل مرده، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است




۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

دلم



گاهی دلم خیلی می گیره، اونقدر می گیره که فقط دلم می خواد تنها باشم و یه گوشه بشینم و با دلم خلوت کنم. نازشو بکشم، هی ازش بپرسم چرا اینقدر نازک شده، چرا اینقدر زود زود میگیره، چرا با هیچی نمی تونم سرش رو گرم کنم، چرا با هیچی نمی تونم گولش بزنم. براش موسیقی شاد میذارم باز بهونه می گیره و غمگینه، براش شعر میخونم، آروم گوش میده و اشک میریزه، آره واقعا یه روزهایی اشکهای دلم رو میبینم، ناله هاش رو می شنوم. خودم با همین چشمهام اشکهاش رو دیدم وقتی این شعر رو براش میخوندم.

خنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی نمناک است
هر دم این بانگ برآرم بر دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است


۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه

بارون



چه بارونی میومد امروز و چه هوایی بود. تمیز، لطیف، خنک. چقدر دلم می خواست اون موقعی که بارون میومد برم زیر بارون و راه برم، اما نمی شد. سر کار بودم. هی صدای بارون رو
از بیرون می شنیدم هی هوایی می شدم بزنم بیرون اما نمی شد، جلسه داشتیم و مجبور بودم بمونم. اما آخرش دلم طاقت نیاورد. پاشدم اومدم توی حیاط واسه خودم یه ربعی راه رفتم. قطره های بارون تمام صورتم رو خیس کرده بود. انگار آدم وقتی با بارون غسل داده میشه، به خدا نزدیک تره، احساس میکردم صدام رو راحت تر می شنوه.

بارون دوست دارم هنوز
چون تو رو یادم میاره
فکر می کنم پیش منی
وقتی که بارون می باره

یه کم که گذشت به خودم اومدم دیدم دارم زیر بارون راه می رم، حرف می زنم و گریه می کنم. ناخودآگاه نگاهم افتاد به پنجره های طبقات بالا. نمی شد دید کسی منو داره نگاه می کنه یا نه. دعا کردم کسی من رو تو این حال ندیده باشه، چون قطعا به عقلم شک می کنه. دویدم توی اتاقم و وسایلم رو جمع کردم و رفتم سر جلسه اما دلم توی بارون موند. همونجا وسط حیاط.



۱۳۸۸ خرداد ۱۱, دوشنبه

زبان نگاه



نشود فاش کسی آنچه میان من و تست
تا اشارات نظر نامه رسان من و تست

گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست

روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و تست

گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه عشق نهان من و تست

گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و تست

این همه قصه فردوس و تمنای بهشت
گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست

نقش ما گو ننگارند به دیباچه عقل
هر کجا نامه عشق است نشان من و تست

سایه ز آتشکده ماست فروغ مه و مهر
وه از این آتش روشن که به جان من و تست

.......ه.ا.سایه