۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

فردا


فردا امتحان دارم. نگران نیستم. خوبم، خیلی خوبم، چرا؟! نمی دونم. خیلی نخوندم واسه امتحانم، نشد که بخونم، فکرم یکم زیادی مشغول بود، اما خوب الان خیلی خوبم. امیدوارم این حس تا صبح فردا دووم داشته باشه. دارم میرم به سوی آینده ای که همیشه آرزوش رو داشتم. دارم سعی می کنم که بسازمش. می سازمش، همونجوری که دوست دارم، می سازمش.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

چشمهای من



پارک نیاوران، سکوت، آرامش، درختهای سر به فلک کشیده، فواره های روشن، گربه های چاق و چله، زوجهای به ظاهر عاشق، پیرمردهای غرغرو، پیرزن های خوش تعریف، دختران خوشپوش، پسران ورزشکار، دلهای تنها، روحهای سردرگم، کودکان بازیگوش و چشمهای من غرق تماشا...


۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

رها



چقدر این پس زمینه رو برای وبلاگم دوست دارم. اون پرنده های اون بالا رو خیلی دوست دارم. می خوام رها باشم، آزاد باشم، مثل اون بالایی ها. آخرش یه روزی پرواز می کنم. الان دارم تمرین می کنم. چندین بار با سر خوردم زمین، چندین بال بدجور بال و پرم شکسته، چندین بار تو قفس افتادم، اما یه پرنده اگه یه پرنده واقعی باشه، بالاخره یه روزی پرواز میکنه، بالاخره یه روزی اوج می گیره. منم می خوام اوج بگیرم. پرواز کنم، رها باشم، یک کلام... می خوام پرنده باشم.


آغاز



آری آغاز، دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیاندیشم
که همین دوست داشتن زیباست...