۱۳۸۷ شهریور ۲۷, چهارشنبه

عادت



انگار هنوز به اینجا عادت نکردم. انگار هنوز غریبی می کنم با اینجا. نمی دونم، انگار هنوز نمی تونم بهش اعتماد کنم و دل نوشته هام رو بنویسم. بارها شد که اومدم اینجا و یکم به صفحه خالی از نوشته خیره شدم تا یکم عادت کنم به فضای اینجا. ما آدمها سخت عادت می کنیم به چیزی اما اگر عادت کردیم دیگه جدا شدنمون با خداست. دارم سعی می کنم اینجا هم برام همون مکان امن قبلی باشه. عادت می کنم بهش، مطمئنم...




۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

محتاج



همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره، تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج تو محتاجی حرومه...

و چقدر این مصرع آخر به دلم نشسته، بارها و بارها تو مغزم تکرار می شه. این ماه دوست داشتنی هر چی واسه من روسیاه نداشته باشه یه چیزی داره و اون فکر کردن به همه اشتباهاتم و گناهام. تو این ماه انگار سال گذشته مثل فیلم از جلوی چشمهات می گذرند. همه کارهایی که کردی و نکردی میاد توی ذهنت. اگه هیچ کاری هم از دستت برنیاد واسه اشتباهاتت، همین که بهشون فکر می کنی، همین که قبول می کنی اشتباهات و کوتاهیهات رو کلی آرومت میکنه. اصلا تو این ماه همه چیز آرومه. یه جوریه. به همه چیز با آرامش نگاه می کنی و فکر می کنی. تحلیلشون می کنی. هیچ افراط و تفریطی نیست. نه خوبیهات مغرورت می کنه و نه اشتباهاتت و گناهات خیلی معذبت می کنه. انگار مطمئنی به بخشش خدا. هر چی هم گناهکار باشی، همین که این ماه هستی و روزه میگیری و فکر میکنی و ... انگار خدا یه فرصت دیگه داده بهت که بهش بگی : "خدایا دوست دارم. حرفهام رو هیچ جای دیگه نمی برم. گناهام رو هیچ جای دیگه زار نمی زنم. خوبیهام رو جز در برابر دریای خوبیهای تو کوچیک نمی بینم. خدایا دوست دارم به خاطر یک ماه رمضون دیگه که بهم اجازه دادی باشم و باز امیدوار به بخشش تو. خدایا دوست دارم."


۱۳۸۷ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

صدف



یک بار دیگه می نویسم. این بار اما جور دیگه ای می نویسم. جای دیگه ای می نویسم، با حال و هوای دیگه ای می نویسم. اما می نویسم. می نویسم برای دل خودم. می نویسم، شاید همه حرفهام رو ننویسم. اما هر چی بنویسم غیر خودم نیست. نوشتن رو دوست دارم چون می تونم توی نوشته هام خود خودم باشم. بدون ترس از ناراحتی و دل آزردگی دیگران. اینجا نوشتن رو دوست دارم. بدون ترس از نگاههای پرسشگر. بدون ترس از قضاوتهای آنی. یک بار دیگه می نویسم.

این بار نوشته هام رو یه جای امن میذارم، یه جایی امن مثل صدف... منظورم این نیست که ارزش نوشته هام از نظر فن نگارش در حد مرواریدند اما برای من، برای دل من، نوشته هام مرواریدند. شاید از نظر شما سنگ بی ارزشی باشند، اما من هر چی که باشند دوستشون دارم.
مروارید من تولدت مبارک.