۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

یک لذت کوچک



کوه بود و مه بود و آرامش. آرامشی سپید، پر از وهم و خیال. فضایی مه آلود که سپیدی برف، یکرنگیش را دو چندان کرده بود. برف می بارید. دانه های سپید و کوچک برف به آرامی بر سرمان فرود می آمد و ما آرام آرام لابه لای مه قدم می زدیم. حرف می زدیم، می خندیدیم، اما من محو تماشای این یکرنگی بودم. لذت می بردم از سپیدی محض. لذت می بردم از لطافت هوا، لذت می بردم. لبریز آرامشم، سرمست و شاداب. آرام و امیدوار.



هیچ نظری موجود نیست: