۱۳۸۸ آبان ۲۸, پنجشنبه

عصبانی



دیروز سر کلاس برای دانشجوهام آزمایشهایی که باید انجام میدادند رو توضیح دادم و اومدم نشستم پشت میز. مشغول کار خودم شدم. این ترم دانشجوهای خوبی دارم. آروم و کنجکاو. خیلی دوستشون دارم اما ... اما امان از یکیشون. داشتم می گفتم. نشسته بودم پشت میز و حواسم به کارهای خودم بود. یک آن نگاهم افتاد به او دانشجوی ... بزارید اسمش رو بذارم هویج. نگاهم افتاد به آقای هویج که از تاریکی آزمایشگاه استفاده کرده و پشت یکی از دستگاه ها سرش رو گذاشته روی میز. البته لازم به توضیحه که تمام وقتی که داشتم آزمایش رو براشون توضیح می دادم یواشکی داشت با موبایلش ور می رفت. آروم رفتم بالای سرش. هم گروهیش یه نگاه به من کرد یه نگاه به آقای هویج. یه تکون کوچولو هم داد. اما آقای هویج بد جور خوابیده بود، بیدار نشد. یکم سرفه کردم اما فایده نداشت، خواب خواب بود. هم گروهیش اونقدر تکونش داد تا بیدار شد. من جایی ایستاده بودم که من رو نمی دید. کلی غر زد که چرا بیدارم کردی. بالاخره متوجه من شد. یکم خودش رو جمع و جور کرد. هم عصبانی بودم هم کلی خنده ام گرفته بود. به زور خنده ام رو کنترل کردم و باهاش اتمام حجت کردم که اگه خوابش میاد سر کلاس نیاد. پشتم رو بهش کردم و حالا من از تاریکی استفاده کردم و خندیدم. عصبانی بودن و کسی رو دعوا کردن، خداییش کار سختیه. من واقعا از پسش بر نمیام. به قول مهرناز اصلا بهم نمیاد عصبانی باشم. دیروز که به خیر گذشت.




۵ نظر:

Unknown گفت...

:))
یادمه من هم سر کلاس زبان عمومی سال اول زیاد می خوابیدم :دی
نمی دونی تصور کنی که از شدت خواب نفسم بالا نمی اومد گاهی. نمی دونم چم بود؟!

mahila گفت...

yadet biad ta hala chand sad bar sare kelas ostada khabidi, digeh asabani nemishi :D

mahila گفت...

yadet biad ta hala chand sad bar sare kelas ostada khabidi, digeh asabani nemishi :D

mahila گفت...

yadet biad ta hala chand sad bar sare kelas ostada khabidi, digeh asabani nemishi :D

مژگان گفت...

آخه مهیلا جون، من نهایتا چرت می زدم، کامل نمی خوابیدم. آقای هویج کم مونده بود خرخر کنه.