۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

همدم من



شاهد رشدت بودن خیلی لذت بخشه. وقتی ذره ذره بزرگ شدن و به بار نشستنت رو می بینم غرق در شادی می شم. وقتی بارور شدن و قد کشدنت رو می بینم، وقتی می بینم هر روز سرحال تر و سر زنده تری، وقتی می بینم که هر روز شادتری منم با تو رشد می کنم. منم با تو سرزنده و سر حال میشم. هر روز صبح اول از همه نگاهت می کنم بهت سلام می کنم و از اینکه تو مال منی به خودم غره می شم. نوازشت می کنم، در آغوشت می گیرم و آروم میذارمت جایی که احساس گرما کنی، می ذارمت کنار پنجره تا همه ببینن که حسن یوسف من از دیروز بزرگ تر شده. می ذارمت پشت پنجره تا خورشید بهت سلام کنه و با حسادت به گلهای کوچک تازه شکفتت نگاه کنه. آماده می شم و باهات خداحافظی میکنم و از پله پایین میام. نگاه آخر رو بهت می کنم و می رم. وقتی خسته از سر کار بر می گردم، اونی که پشت پنجره منتظرم نشسته، اونی که دل تو دلش نیست تا من برگردم خونه، اونی که به من نیاز داره تا نازش کنم تویی. باز بهت سلام می کنم و تو با عشوه بهم خسته نباشی میگی. زود میام بالا و از پشت پنجره میارمت توی خونه تا پیشم باشی. جلوی چشمم باشی. تا برات بگم که دلم برات تنگ شده بود کل روز. تا برات تعریف کنم که وقتی باد گرفت همش دلم پیشت بود. بهت بگم که وقتی بارون می بارید برات خوشحال بودم. برات بگم که کل روز بهت فکر می کردم و نگرانت بودم که تنهایی. بهت آب می دم و نوازشت می کنم. آخه حسن یوسف کوچولوی من، تو همدم تنهایی هر شبه من هستی. دوست دارم.



۲ نظر:

منیره گفت...

خوش به حال حسن یوسف!!!!!
امان از تنهایی..................

مینا گفت...

فعلا مشغول درسم ...
ای کاش تابستون تموم نمی شد !!!