۱۳۸۸ خرداد ۱۷, یکشنبه

دلم



گاهی دلم خیلی می گیره، اونقدر می گیره که فقط دلم می خواد تنها باشم و یه گوشه بشینم و با دلم خلوت کنم. نازشو بکشم، هی ازش بپرسم چرا اینقدر نازک شده، چرا اینقدر زود زود میگیره، چرا با هیچی نمی تونم سرش رو گرم کنم، چرا با هیچی نمی تونم گولش بزنم. براش موسیقی شاد میذارم باز بهونه می گیره و غمگینه، براش شعر میخونم، آروم گوش میده و اشک میریزه، آره واقعا یه روزهایی اشکهای دلم رو میبینم، ناله هاش رو می شنوم. خودم با همین چشمهام اشکهاش رو دیدم وقتی این شعر رو براش میخوندم.

خنده ای کو که به دل انگیزم
قطره ای کو که به دریا ریزم
صخره ای کو که بدان آویزم
مثل این است که شب نمناک است
دیگران را هم غم هست به دل
غم من لیک غمی نمناک است
هر دم این بانگ برآرم بر دل
وای این شب چقدر تاریک است
اندکی صبر سحر نزدیک است


هیچ نظری موجود نیست: