۱۳۸۷ بهمن ۸, سه‌شنبه




آدمهایی که به خودشون خیلی مطمئن هستند و فکر می کنند خیلی کارشون درسته و خیلی عقلشون به کارشون می رسه، بزرگترین اشتباهات رو می کنند. جالب اینه که اگه بهشون بگی که اشتباه کردن قبولت نمی کنند. این آدمها هیچ کس رو قبول نمی کنند، این آدمها به خودشون حق میدن که همه رو نقد کنند و در نهایت به این نتیجه می رسند که تنها خودشون هستند که درستند و بی اشتباه... غافل از اینکه بزرگترین اشتباهات رو خودشون انجام می دهند. این آدمها با اعتماد به نفس ترین آدمها هستند. این آدمها اذیتم می کنند، همنشینی باهاشون آزارم می ده. ناراحتم می کنند. تحملشون نمی تونم بکنم. بعضی ها می تونند با این آدمها بحث کنند، بعضی ها عقیده شون اینه که باید به این آدمها گفت که اشتباه می کنند، اما من در برابرشون هیچی نمی تونم بگم. هیچ حرفی نمی تونم بزنم، چون از ته دل اعتقاد دارم، اگر آدم نخواد به چیزی گوش بده گوش نمی ده حتی اگر تو حرفت رو هزار بار تکرار کنی. باور دارم که نرود میخ آهنین در سنگ... و چه بد که نزدیکان من یه جورایی جزو این دسته از آدمها هستند. من ساکت و اونها محق، من رنجیده و اونها محق، من دلگیر و اونها محق، من تنها و اونها محق، من... من... من هر چی که باشم اونها محقند در برابر همه چیز. همیشه حق با اونهاست و این من رو هر روز تنهاتر می کنه. کاش می شد با هم حرف بزنیم، با هم، نه تنها من بشنوم و یا اونها نشنوند. کاش...




هیچ نظری موجود نیست: