۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

ای دوست...



این چند روز فقط و فقط یه موسیقی آرومم می کنه، گوش میدمش. بارها و بارها. حتی شبها هم که می خوابم می زارمش با صدای ملایم پخش بشه تا صبح. می دونی که شبها یه وقتایی می ترسم. اون وقتها تو بودی و هر وقت شب بود بهت زنگ می زدم و آرومم می کردی و بعد خودت می گفتی بزار یه صدایی توی خونه بیاد که نترسی. اما حالا دیگه نیستی. این واقعیت زندگی تلخ منه. نیستی، همین... دیگه نیستی. من اما شبها هنوز می ترسم، بیشتر از قبل، خیلی بیشتر از قبل. میزارم این آهنگ تا صبح پخش بشه :

" ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هر که دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
...
ای زندگی تن و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم در تو از آنم همه تو
...
باز آی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
...
هر روز دلم در غم تو زار تر است
وز من دل بیرحم تو بیزار تر است
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادار تر است
...
بر من در وصل بسته می دارد دوست
دل را به عنی شکسته می دارد دوست
زین پس من و دلشکستگی بر در او
چون دوست دل شکسته می دارد دوست
...
خود ممکن آن نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم بهر چه می دارم دل
...
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا که دردم هیچ است
...
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آن چه از غم هجران تو بر جان من است
...
ای نور دل و دیده و جانم چونی
وی آرزوی هر دو جهانم چونی
من بی لب لعل تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی
...
من درد تو را زدست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صدهزار درمان ندهم"

و باز تکرار می شه، همه چیز از اول..." ای دوست قبولم..."


هیچ نظری موجود نیست: