۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه



وقتی نوشته های این چند روزم رو می خونم می بینم که فقط دارم زار می زنم. زار می زنم و زار می زنم. آره زار می زنم، چرا نزنم؟! از دستت دادم، تموم شد، همه آرزوهام تموم شد، همه امیدهام قطع شد، همه داستانهای قشنگی که واسه زندگیمون داشتیم پاک شدند، همه رویاها به کابوس تبدیل شد، همه چیز تموم شد. واقعا تموم شد؟!!!... باورم نمی شه. چطور زار نزنم! چطور آروم باشم! نمی شه، نمی تونم.



هیچ نظری موجود نیست: