۱۳۸۷ دی ۸, یکشنبه




همه آدمها دوست دارند زندگی کنند، همه آدمها سعی می کنند زندگی کنند. اما بعضی از این آدمها وسط زندگی کردنشون یادشون میره که دارند زندگی یه آدم دیگه رو داغون می کنند. نمی دونم یادشون میره، یا اصلا نمی فهمند یا شایدم فکر می کنند که دارند زندگی اون آدم بدبخت رو با این کارهاشون بهتر می کنند. یه وقتایی آدمهای غریبه سر راه زندگیمون قرار می گیرند و با کارهاشون مسیر زندگیمون رو به بیراهه می برند و یه جورایی زندگیمون رو داغون می کنند. خیلی سخته قبول این به همریختگی و آشفتگی... خیلی سخت می شه زندگی رو جمع و جور کرد اما وقتی مقصر یه آدم غریبه باشه، می شه ساخت، می شه کنار اومد، میشه متنفر بود تا همیشه از اون آدم غریبه، میشه... اما اگه اون کسی که میاد و زندگیت رو داغون میکنه یه آشنا باشه، یکی از گوشت و پوستت، یکی که با تمام وجود دوستش داشتی، دیگه نمیشه کنار اومد، دیگه نمیشه ساخت، واقعا نمیشه، نمی دونی از اون آدم متنفری! نمی فهمی می خوای باهاش چیکار کنی، نمی دونی با دل خودت چیکار کنی، مبهوت می شینی و زندگی داغون شده ات رو نگاه می کنی. دلم اونقدر شکسته که نمی تونم بندش بزنم، دلم اونقدر خورد شده که حتی نمی تونم تیکه هاش رو پیدا کنم. دلم از آشنا شکسته، از معتمدترین آدمهای زندگیم، از...




هیچ نظری موجود نیست: