۱۳۸۷ دی ۳, سه‌شنبه

روز بد




تا حالا پیش اومده یه روز همش بد بیارید؟ از زمین و آسمون بد واستون بباره؟ امروز برای من از همون روزها بود. از همون ساعت 5 صبح که با یه سردرد وحشتناک از خواب بیدار شدم تا ماشینی که همه گل و لای کوچه رو از سر تا پاهام پاشید، همش بدبیاری بود. تمام انرژی وجودم گرفته شده. بی حال نشستم پشت کامپیوتر و راستش منتظرم یه چیزی از آسمون بخوره تو سرم. چون امروز فقط همین رو کم داشتم. نمی دونم چرا اینجوری بود امروز. من بهت زده فقط خراب شدن کارهام رو نگاه می کردم. من عاشق بارونم اما امروز بارون همه برنامه هام رو به هم زد. خیلی بی حال و حوصله ام. به زور دارم خودم رو مجبور می کنم که یکم کار کنم، فردا باید پروژه تحویل بدم، البته اگه کامپیوتر نترکه. خیلی کار دارم و حتی حوصله نگاه کردن به صفحه کامپیوتر رو ندارم، خدا آخر و عاقبت من و پروژه ام رو تا فردا به خیر کنه...





هیچ نظری موجود نیست: