۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

ما تحت



چند روز پیش یا اگه بخوام دقیق بگم، درست پنج روز پیش، وقتی داشتم زباله ها رو می بردم که بذارم دم در، پام با اون دمپایهای کذایی سر خورد و جاتون خالی آنچنان با ما تحتمون خوردیم روی پله ها زمین که آه از نهادمون جگرسوزانه برخواست. همونجا روی پله ها کلی اشک ریختم اما فکر نکنین رسالت خودم رو فراموش کردم. نه، به هر زور و زحمتی بود، لنگ لنگان کیسه زباله ها رو تا سر کوچه بردم و با چشمهای اشکبار و افتان و خیزان برگشتم توی خونه. وقتی رسیدم توی خونه تقریبا چشمهام دیگه جایی رو نمیدید، از بس که سرم گیج میرفت. یه مدت کف خونه البته به صورت دمر، ولو شدم و در اولین فرصت بعد از بند اومدن گریه بی اختیار ناشی از درد شدید، گوشی تلفن رو برداشتم تا از سلامت دوستم مطمئن شم!!!... خلاصه پنج روزی هست که ما تحت ما همچنان درد می کنه و من تصمیم گرفتم، البته با نظر دکترم که همون برادرم باشه(قابل توجه مهدیه)، فردا برم و یه عکس خوشگل! از ما تحتم بگیرم. همه دوستان هم قراره برای گرفتن عکس آماده باشند!...
این درد عزیز که الان تحقیقا پنج روزه که امون من رو آورده یه فایده هم داشته و اون اینکه به ارزش والا و اهمیت بالای این قسمت از بدنم پی بردم. اینکه آدم بتونه شبها وقتی خوابه بدون هیچ دردی ازاین دست به اون دست بچرخه، نعمتیه که نمیشه هیچ جور شکرش کرد. اینکه آدم بتونه به راحتی روی صندلی بشینه و با دوست عزیزش چت کنه، خیلی لطف بزرگیه. خلاصه کلی می تونم مزیت واسه ماتحت بگم که تا همین الان بهش فکر نکرده بودم. خدا هیچ وقت به این درد مبتلا تون نکنه...



۱ نظر:

ناشناس گفت...

آآآآآآآآآآآآخ، خیلی درد گرفت.
مژگان توی اون هاگیر واگیر مسوولیت پسوولیت چند کیلویه؟؟؟ نگفتی توی کوچه می یفتی!!!!آآآآی نفس کش!!! این داداش مژگان ما کی باخودش مهربون تر می شه؟؟؟؟؟