۱۳۸۷ مهر ۱۱, پنجشنبه

ماه جادویی



ماه رمضون با همه آرامشش تموم شد. دیگه خبری از اون دلهره های قبل از اذون صبح و ضعفهای قبل از افطار نیست. رفت تا سال بعد. دلم برای ماه رمضون تنگ میشه. هرچند تشنگی این روزهای گرم نفس گیر بودند اما دلم برای همین بی تابیها تنگ می شه. با اینکه سحرها و افطارها تنها بودم، با اینکه نباید کسی رو سحرها بیدار می کردم، با اینکه کسی منتظرم نبود تا با هم روزه مون رو باز کنیم، با اینکه... اما دلم برای همین ماه رمضون خیلی تنگ میشه. یه حال خاصی داره این ماه. یه جوریه. انگار خیلی نزدیکی به خدا. انگار راهت می دن به جایی که هیچوقت حتی خواب رفتن به اونجا رو نمی بینی. انگار یواشکی بُر خوردی بین بنده های خاص خدا. تو هم به روی خودت نمیاری و می چسبونی خودت رو به اونا و می ری جلو. یه جورایی به روی خودت نمیاری که گناهکاری. خدا هم انگار چشم می پوشه از همه چیز و راهت میده به حریم مقدس خودش و تو سرمست میشی از عطر خوش قداست بندگان خاص. انگار واسه یک ماه میشی همون خلیفه الله. چه لذتی داره این جانشین خدا بودن، چه حال و هوایی داره این کنارش بودن و دردانه اش بودن... چه حالی داره. توی این ماه با خودت تصمیم میگیری همیشه همین جوری باشی. اونقدر لذت بردی که دلت می خواد همه سال مست این لذت باشی. غبطه می خوری به بندگان خاصش و تصمیم میگیری تو هم سعی کنی خاص باشی... اما نمی دونم چرا همین که از این ماه خارج میشی، یادت میره چه حالی داشتی، یادت میره چه تصمیمی گرفتی، میشی همون آدم سابق، کمی سبکبال تر، یا شایدم کمی محتاط تر... انگار با دیدن هلال ماه جادوی این ماه باطل میشه و تویی که طلسم شدی بر می گردی سر جای اولت.
اما وقتی خودت رو زیر و رو میکنی، اون ته مه ها یه اثراتی از طلسم هست. انگار یه جاهایی که قبلا زنگار گرفته بود کمی جلا داده شده. اما می ترسم تا سال بعد دوباره زنگار بگیره. این ماه اگر نبود بدجور زنگار می گرفتیم بدون اینکه بفهمیم. سعی میکنم یادم بمونه چه حظی بردم تا سال بعد زودتر برسه، اگر باشم تا سال بعد. تا دوباره جادو شم و سرمست.



هیچ نظری موجود نیست: