۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

راننده عقبی



امروز تو راه برگشت به خونه وقتی پشت ترافیک مونده بودم، راننده پشت سری توجهم رو به خودش جلب کرد. راننده عقبی یه پسر 27-28 ساله بود که ظاهر خوبی داشت، یه ریش پروفسری و موهای معمولی. عینک آفتابی خوش استیلی هم زده بود به چشمش. تا الان هیچ چیز خاصی نداشت این راننده عقبی. چیزی که جالب بود این بود که این آقا نمی تونست آروم سر جاش بشینه. همش داشت وول می خورد. از بس وول خورد من از تو آینه دیدمش. آقای راننده تمام مدت داشت با خودش حرف می زد. وقتی حرف می زد دستهاش رو تکون می داد. خودش رو تو آینه نگاه می کرد. به موهاش ور می رفت. به ریش هاش دست می کشید. یه دور دست راستش رو میذاشت رو فرمون لم می داد سمت چپ یه لحظه بعد دست چپ رو فرمون لم میداد سمت راست. گاهی یه بشکن می زد. فکر نکنید با موبایلش حرف می زدها نه مو بایلش رو دیدم که یه نگاه کرد و انداخت صندلی عقب. گاهی با خودش جدی حرف می زد گاهی با خودش می خندید. اون وسطها یه قر هم داد. اصلا دلم نمی خواست راه جلوم باز شه. دلم می خواست نگاش کنم. اصلا انگار نه انگار که تو این دنیا بود و دور تا دورش رو شیشه گرفته بوذ. بی خیال همه چیز داشت با خودش زندگی می کرد. اما متاسفانه راه باز شد و من دیگه گمش کردم. دلم براش تنگ میشه. یه وقتایی خیلی دلم می خواد که تو خیابون با خودم راحت باشم اما تا حالا که نتونستم. یه روز اگه دیدین یه خانومه پشت فرمون داره با خودش زندگی می کنه، احتمالا منم که تونستم با خودم کنار بیام و بیخیال دور و بری ها با خودم یه دل سیر تک و تعریف کنم.


۲ نظر:

اکرم گفت...

ها ها! عجب آدم خوشی بوده ها. من رو یاد بعضی ها می اندازه :دی

مینا گفت...

man midunam chesh bude !! :D;)