۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

صبر



شوق باز آمدن سوی توام هست اما
تلخی سرد کدورت در تو
پای پوینده راهم بسته
ابر خاکستری بی باران
راه بر مرغ نگاهم بسته
وای باران
باران
شیشه پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست؟
آسمان سربی رنگ
من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ
می پرد مرغ نگاهم تا دور
وای باران
باران
پر مرغان نگاهم را شست
آب رویای فراموشیهاست
خواب را در یابم
که در آن دولت خاموشیهاست
من شکوفایی گلهای امیدم را در رویاها می بینم
و ندایی که به من می گوید:
" گرچه شب تاریک است
دل قوی دار، سحر نزدیک است"...


حمید مصدق


۴ نظر:

kermooni گفت...

haaaaaaaa iiiiiiiiii ke goftiii yaäni che

Unknown گفت...

اندكی صبر سحر نزدیك است.....

باد صبا گفت...

به امید فردایی بهتر
میشه زحمت بکشین و یه اسم برای داستان من پیشنهاد کنید؟

ناشناس گفت...

بنویس دیگه..اق