۱۳۸۸ مرداد ۲, جمعه

داستان

روزی که برای اولین بار رفتم محل کار جدید، یه برگه که به دیوار زده شده بود، توجهم رو به خودش جلب کرد. یه چند خطی روش نوشته شده بود، بدون هیچ تزیین و حاشیه ای. یه پرینت ساده از یه متن کوتاه. شروع کردم به خوندنش. اولش یکم برام گنگ بود اما وقتی جلو رفتم از خوندن متن لذت بردم و وقتی اسم نویسنده اش رو ته نوشته دیدم واقعا به فکر فرو رفتم. از اون روز تا الان بارها اون نوشته رو خوندم. به فکر کسی که این نوشته، یا بهتر بگم داستان کوتاه رو تو محل کار جلو چشم همه گذاشته، آفرین گفتم. تو محل کاری که اصل، کار گروهیه. اینجا براتون داستان رو میذارم تا شما هم بخونید. ارزش خوندن داره و حتی ارزش فکر کردن.

"There are four people named Everybody, Somebody, Anybody and Nobody. There was an important job to be done and Everybody was sure Somebody would do it. Anybody could have done it, but Nobody did it. Somebody got angry about that, because it was Everybody's job. Everybody thought Anybody could do it but Nobody realized that Everybody wouldn't do it. It ended up that Everybody blamed Somebody when Nobody did what Anybody could have done! "

"این داستانی است در مورد چهار نفر به نامهای همه، بعضی ها، هر کس، هیچ کس. کار مهمی باید انجام می شد و همه مطمئن بودند که بالاخره بعضی ها آن را انجام می دهند. در حقیقت هر کس می توانست آن را انجام دهد، ولی هیچ کس چنین نکرد. بعضی ها از این موضوع عصبانی شدند زیرا این وظیفه همه بود. همه فکر می کردند هر کس می تواند آن را انجام دهد ولی هیچ کس تشخیص نداد که همه آن را انجام نخواهند داد.
این داستان این طور خاتمه یافت که همه بخاطر اینکه هیچ کس کاری را که هر کس می توانست انجام دهد، انجام نداده بود، بعضی ها را مقصر دانستند!"

( لویی پاستور)

۱ نظر:

منيره گفت...

خوب شد ترجمه كرديا D: