۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۴, پنجشنبه

امروز


امروز تو کوچه پس کوچه های گیشا کلی پیاده راه رفتم، بدون هیچ هدفی. فقط راه می رفتم و صدای هدفونم رو اونقدر زیاد کرده بودم که احساس می کردم هر کی از کنارم رد بشه میتونه بفهمه دارم به چه آهنگی گوش میدم. یه وقتایی به خودم میومدم میدیدم دارم با آهنگ می خونم. فکر میکنم کمی هم صدام بلند بود. اما خوب فکر کنم کسی نشنید، شایدم شنید و من نفهمیدم. هر کی شنید چی پیش خودش فکر کرد، خدا میدونه. 10 تا آهنگ بود که هی تکرار میشد. من فقط سر این جمله می فهمیدم که دارم بلند با آهنگ می خونم :" دلم می خواد که برگردی..."
تا حالا تو خیابون گریه کردین؟ بی اینکه نگران باشید کسی ببیندتون؟ خدا پدر مخترع عینک آفتابی رو بیامرزه، خیلی وسیله خوبیه واسه پنهون کردن گریه خیابونی. این مدت من خیلی از این خاصیت عینک آفتابی استفاده کردم و خداییش خوب هم جواب میده. گریه تو خیابون وقتی داری راه میری و آهنگ با صدای بلند گوش میدی و گهگاهی باهاش می خونی خیلی لذت بخشه، اگه پاش افتاد امتحانش کنید، دل رو آروم می کنه تا حدی.


هیچ نظری موجود نیست: