۱۳۸۷ اسفند ۶, سه‌شنبه

عقربه های ساعت زندگی



دیشب یه فیلم دیدم که حتما اسمش رو شنیدید "The Curious Case of Benjamin Button". اگه این فیلم رو ندیدین و می خواین ببینیدش متن من رو نخونید. چون لذت فیلم به اینه که جریانش رو ندونید. این فیلم یه جوریه که هر کسی می تونه یه برداشتی ازش داشته باشه پس نمی خوام به برداشتتون از فیلم خط بدم.
جریان فیلم از این قراره که شخصیت اولش با شروع کار یه ساعت که عقربه هاش برعکس می چرخند متولد می شه. این مرد زندگیش مثل عقربه های این ساعت برعکسه یعنی از پیری به نوزادیه. با این که این فیلم نزدیک به 2:40 طول می کشه اما به راحتی و لذت می گذره. داستانش گیراست و بازیها هم همینطور. وقتی فیلم رو میدیدم لذت یه حقیقت رو زیر زبونم مزه مزه کردم. حقیقتی که هیچوقت بهش توجه نکرده بودم یا شاید اصلا نمی دونستمش. همیشه فکر می کردم ما انسانها چون پیر می شیم، چون خط و خطوط پیری روی صورتمون و گرد سفید کهنسالی روی موهامون می شینه ناراحتیم. از اینکه تواناییهای جسمیمون رو از دست میدیم غصه داریم. اما فهمیدم اونی که غصه خوردن داره پیری نیست. گذر زمانه، از دست دادن موقعیتها و فرصتهاست. تغییره، از دست دادن عزیزانه. گذشتن از چیزها و جاها و افرادیه که دوستشون داری. این که پیر بشی یا جوون، این مهم نیست. هردو خوشایند نیست چون تو دیگه سر جایی که دوست داری نیستی. چون تو ساعتهای باقیمونده رو داری از دست میدی. چون عقربه های ساعت زندگیت، چه رو به جلو و یا عقب بدون توفق می چرخند. جهت چرخش عقربه های ساعت زندگی مهم نیست مهم اینه که تو در نهایت به سوی زوال پیش میری. چون نمی تونی جلوی گذرش رو بگیری، غصه می خوری. تازه به نظرم پیر شدن لذت بخش تر از جوون شدنه. چون خداحافظی با همه چیز در اوج پختگی، لذت بخش تر از خامیه محضه.


۱ نظر:

ناشناس گفت...

نخوندم، اما قول بده فيلمشو بدي ببينم. به نظر مياد از "قصه دلها" جذاب تر باشد