۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

امسال



امسال غربت و تنهایی زینب رو بهتر درک می کنم، امسال برای بی پناهی کودکان کربلا دلم آشوبه، امسال یه حالیم، دلم شور می زنه، انگار واقعا همین امسال، همین الان، کاروان کربلا محاصره شده و من غافلم ازشون. دلم آشوبه، دلم رو نمی تونم آروم کنم. تمام مدت دارم به این فکر می کنم که اگه من اون زمان بودم به احتمال قوی جزو لشکر عبیدا... بودم و انگار شرمنده می شم و دلم می سوزه، خجالت می کشم، نمی دونم، دارم از خجالت و عذاب وجدان میمیرم. دلم بد جور پر می کشه به یه جایی که توی خوابهام می بینم، یه صحرای خشک که هیچ کس نیست توش، چقدر دلم روز واقعه می خواد. دلم هوایی شده، نمی تونم آرومش کنم، نمی تونم.





هیچ نظری موجود نیست: