۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه



دلم خیلی گرفته، خیلی. خدایا، من اعتراف می کنم. اعتراف می کنم که بنده خوبی نیستم واست. اعتراف می کنم از همه امتحان هات سرشکسته بیرون اومدم. خدایا می خواستی بشکنیم، شکستیم. خدایا می خواستی بهم بفهمونی آدم خوبی نیستم، می خواستی بهم بفهمونی دوست داشتنی نیستم، می خواستی بهم بفهمونی ضعیفم، ذلیلم... خدایا به بزرگیت قسم، فهمیدم. خدایا من خیلی بنده بدی ام. خدایا قبول دارم. من از پس آسون ترین امتحان هات هم بر نمی یام. چه برسه به این امتحانهای سخت. خدایا کم آوردم، به خداوندی خودت کم آوردم. بسه دیگه. نمی کشم، نمی تونم. من قبول دارم. هیچی نیستم. هیچی... خدایا بسه، من دیگه طاقت ندارم...




هیچ نظری موجود نیست: