۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه



در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک ، اما آیا
باز برمی گردی ؟
چه تمنای محالی دارم
خنده ام می گیرد
...



۱ نظر:

ناشناس گفت...

گل به گل، سنگ به سنگِ اين دشت
يادگاران تو اند.
رفته اي اينک و هر سبزه و سنگ
در تمام در و دشت
سوکواران تو اند.
در دلم آرزوي آمدنت مي ميرد
رفته اي اينک، اما آيا
باز مي گردي؟ چه تمناي محالي دارم
خنده ام مي گيرد...
می خندد و می خواند:
گاه می انديشم،
خبر مرگ مرا با تو چه کس می گويد؟
آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می شنوی،روی تو را
کاشکی می ديدم.
شانه بالا زدنت را، - بی قيد -
و تکان دادن دستت که، - مهم نيست زياد -
و تکان دادن سر را که،
- عجيب! عاقبت مرد؟
- افسوس!
- کاشکی می ديدم!
من به خود می گويم:
"چه کسی باور کرد، جنگلِ جانِ مرا، آتشِ عشقِ تو خاکستر کرد؟"