۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

نمی تونی... نمی تونم...



کاش اینجا رو بخونی، کاش نخونی.... نمی دونم... کاش این آتیشی که به تمام وجود من افتاده یه جور سرد شه. کاش آروم بگیرم. کاش بتونم تحمل کنم. کاش بتونم بدیی که عزیز ترین کسانم در حقم کردند رو تاب بیارم. کاش بتونم فراموش کنم اون بعدازظهر شوم چه جور گذشت، کاش بتونی اون همه تحقیر و توهین رو فراموش کنی، کاش بتونم باور کنم که همه این مدت اطرافیانم رو نشناخته بودم، کاش روزها بگذرند و زمان رفتن از دنیا برسه، کاش بتونم تحمل کنم، کاش بتونم دنیای بدون تو رو تحمل کنم...اما می دونم نمی تونم، نمی تونم بدون تو تحمل کنم همونطور که تو نمی تونی رفتار توهین آمیز اطرافیان من رو فراموش کنی... نمی تونی... نمی تونم...



هیچ نظری موجود نیست: